Thursday, February 24, 2011

ایرج جنتی عطایی

طعم ِ خیس ِ اندوه و اتفاق ِ افتاده
یه ... "آه ! ... خداحافظ" ... یه فاجعه ی ساده
خالی شدم از رویا ، حسی منو از من برد
یه سایه شبیه ِ من ، پشت ِ پنجره پژمرد

ای معجزه ی خاموش ، یه حادثه روشن شو
یه لحظه .. فقط یه "آه" ، همجنس ِ شکفتن شو
از روزن ِ این کنج ِ خاکستری ِ پرپر
مشغول ِ تماشای ویرون شدنِ من شو

برگرد ، به برگشتن ، از فاصله دورم کن
یه خاطره با من باش ، یه گریه مرورم کن
از گـُرگـُر ِ بی رحم ِ این تجربه ی من سوز
پرواز ِ رهایی باش ، به ضیافت دیروز

به کوچه که پیوستی ، شهر از تو لبالب شد
لحظه ، آخر ِ لحظه ، شب عاقبت ِ شب شد
آغوش ِ جهان رو به دلشوره شتابان بود
راهی شدنت حرف ِ نقطه چین ِ پایان بود ...

No comments:

Post a Comment